دوباره مهر نزدیکه و جلد گرفتن کتابای برادر هم -_- آخرین خاطره ای که از جلد گرفتن کتاباش دارم (که مربوط به پارساله) کمر درد و گردن درد و جلد گرفتن کتاب تا نصف شب بود. در واقع این جلد گرفتن برام تبدیل به یک کابوس شده. خب از حق نگذریم خیلیم تمیز و مرتب و شیک جلد میگیرم و البته با دقت! بخاطر همین این وظیفه در خانواده به بنده محول شده.
پارسال کتابای خودمو جلد نگرفتم. گفتم هزینه اضافیه و کتابای منم زیاد! یادمه از وسطای سال بعضی کتابام مثل زبان انگلیسی جلداش کنده شده بود و من بدون جلد میبردمشون مدرسه! یه وسیله جدیدم شده بود برای ژست گرفتن جلوی بچه ها که "آره اینقد خوندم جلداش ریخته!" یادمه یبار کتاب فلسفه ام رو قرض دادم به یکی از بچه های درس نخون کلاس و برد خونشون. چند روز بعد که اومد از همون اول کلاس رو به منی که آخر کلاس بودم با لحن نادمی شروع کرد به حرف زدن "منم بالا بودم یهویی فلانی یه چیزی گفت منم عصبانی شدم کتابو پرت کردم سمتش/ از دستم ول شد و جلدش کنده شد. خیلی ناراحت شدم. گریه کردم حتی. مامانم گفت چیشده گفتم کتاب بچه خرخون کلاسو پاره کردم. جلدش کنده شده" به اینجای حرفاش که رسید نتونستم خودمو کنترل کنم و حالا نخند کی بخند و بهش گفتم که "فلانی نصف کتابای من اینجوری شدن نمیخواد غصه بخوری". این حرف من همانا و ترکیدن رفیقم همانا. جوری کتابو پرت کرد سمتم که کتاب یه ور رفت و جلدش یه ور دیگه. تلافی کل غصه هایی که توی اون چند روز خورده بود و سرم در آورد. دستشم سنگین بود لاکردار!!

+وبلاگایی که من دنبال می‌کنم یا پست نمی‌ذارن یا یهو همشون با هم پست می‌ذارن. قضیه چیه؟هماهنگ می‌کنید؟

+وبلاگ نویسی بلد نیستم و میدونم زیاد جالب نمی‌نویسم. به بزرگواری خودتون عفو کنید.