[بی نِشان]

۴ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا..

درست نمی‌دانم چه فعل و انفعالاتی در بدن رخ می‌دهد که منجر به دوست داشتن کسی می‌شود!
دیشب به دوستی که فکر می‌کردم دلش را شکستم پیام دادم و الحمدالله انگار روابط دوستی ترمیم پذیر است! خوشحال شدم. از تهِ دل!
امروز صبح به مقصدِ مدرسه در ماشین نوابی نشسته بودم و داشتم فکر می‌کردم که من چقدر نوابی را دوست دارم! از تهِ دل! درست است که از تیپ و لباس پوشیدنش خوشم نمی‌آید، اما حسن خلق و دائم الخنده بودن و خیلی دیگر از اخلاقیات خوبش مرا جذب کرده است.
همین امروز زمانی که سرم را روی میز گذاشته بودم و به شکمِ مامان کوچولو نگاه می‌کردم فهمیدم که من چقدر خودش و آن دخترِ نیامده اش را دوست دارم! از تهِ دل!
حوالی یک ساعت پیش مامان صدایم زد، بغلم کرد و مرا بوسید و گفت که امروز اصلا مرا ندیده است! این روز ها به سبب درسِ فشرده حتی خودم را هم دیگر نمی‌بینم چه رسد به اعضای خانواده.. وقتی که در آغوش مامان بودم فکر می‌کردم که من چقدر مامان را دوست دارم. از تهِ دل! و حتی علی را! این موردِ آخر از عجایب قرن بود! هیچوقت فکر نمی‌کردم که روزی ممکن است علی را هم دوست داشته باشم!
و حتی بابا را که الان یک هفته ای هست که چندین کیلومتر از ما دور تر است.. حتی او را هم دوست دارم. از تهِ تهِ دل!
و لبخند های خانم لطفی و نگاه مهربانش و حرف هایی که در دلم میجوشد اما فوران نمی‌کنند برای سرریز شدن..
فکر می‌کنم این روز ها خیلی بیشتر از قبل آدم های دور و برم را، خودم را، تقدساتم را و در بالا ترین درجه خدا دوست دارم..
شکر بابت این نعمت..

۲۹ دی ۹۸ ، ۲۳:۵۰ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
فاطمه دهقانی

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش!

گاهی وقت ها موقعیت هایی در زندگی به وجود میاد که آدمی که توصیفی براشون نداره. اینکه گناه کنی و در قید نباشی سخته. اینکه گناه کنی و عذاب وجدان هم داشته باشی سخت تر، اما میدونید چی از اینا سخت تره؟ اینکه ناخواسته در موقعیت گناه قرار بگیری و اون لحظه هیچکاری از دستت بر نیاد.

تصمیم گرفتم برای اولین بار در این وبلاگم کمی دست از خودسانسوری بردارم و خودم باشم تا شاید وبلاگم به همون گوشه ی امن و آرامش بخش برام تبدیل بشه..

به جرئت میتونم بگم تنها کسی که حامی رشد معنوی من بود و هست مادرمه. شاید این حرف درباره خیلیا صدق کنه که پیرو عقیده خانواده و دوستان و اطرافیان بودن. اما من بین تمام موارد ذکر شده یهو مثل یه آدم مریخی بین آدمای زمینی ظاهر شدم! عقاید و پوشش و همه چیزم باهاشون متفاوت بود. از اول اون روحیه و ظرفیتِ تمایل به خدا رو در خودم احساس میکردم.

درباره ی خانوادم (عمو و خاله و اینا!) مختصر بگم که، واضح ترین واجبات دین رو افراط میشمرن و عقیده ای به احترام به علایق و سلایق دیگران ندارن!

یک موردی که الان آزارم میده اینه که تعداد کثیری از پسر عمو ها به سن تکلیف رسیدن اما هنوز هم هیچ حد و مرزی قائل نیستن. با بزرگ خانواده صحبت کردم و گفت "بزرگ میشن، یاد میگیرن!" و باید بگم که تماما مزخرف میگه. پسر های خودش هم همینطوری بزرگ شدن و یاد نگرفتن!

امروز توی خونه، با پوشش خونه بودم که یهو پسر عمو اومد داخل و با اون صدای کلفت شدش گفت "سلام فاطمه!" و رفت سراغ داداشم! حال اون لحظه ی من وصف شدنی نیست که فقط از تعجب و خشم خشک شده بودم و بخاطر حضور مادرش نمیتونستم چیزی بگم و مامان هم اشاره میکرد که هیس. اما وقتی که رفتن فوران کردم. به مامان و بابام میگفتم این ملاحظات فامیلی شما رو نمیفهم.. اون دنیا هم این ملاحظات فامیلی گناه رو توجیح میکنه؟ و توقع داشتم بابام که فرزند دوم خانواده ست و مثلا بزرگتره بگه من میرم با برادر هام صحبت میکنم و این موضوع رو حل میکنم. دریغ از کمی توجه به مسائل اخروی.. دریغ.. 

نزدیک ایام فاطمیه هم هستیم و دائم روایتی به ذهنم میومد که خانم فاطمه زهرا (س) حتی در برابر مرد نابینا هم حجاب رو رعایت میکردن.. خدا میدونه این اتفاق چقدر قلبم رو به درد آورد...

۱۹ دی ۹۸ ، ۰۰:۳۵ ۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
فاطمه دهقانی

که همین گوشه کسی بی تو ز جان افتادست!

امروز بعد از کلی اتلاف وقت بی بیهوده کمی وجدانم درد گرفت و درس خواندم. از آخر های ساعت ۵ تا آخر های ۱۰!! اگر آن پنج دقیقه و ده دقیقه های وسط را هم فاکتور بگیریم تقریبا ۵ ساعتی شد. میانگین مطالعه ام ۴-۵ ساعت و در مواردی ۶ ساعت است.
به خودم می‌گویم لطفا همین چند ماه را کمی از راحتی‌ات بگذر. از خواب های اضافی دور شو و دست از سر "زان تشنگان" و "بیوتن" و "به خودآ" و باقی کتاب هایت بردار. همین چند ماه را کمی فیلم نبین و با کتاب های آزمونت رفیق شو! یاد بگیر که کوچک ترین زمانی را از دست ندهی. لطفا برنامه ریزی کن!! همه چیز را ساده نگیر و از نقطه ضعفت (عربی:/) فرار نکن و سعی کن با تمرین بیشتر ضعفت را برطرف کنی. این بار بحث تصمیم بزرگ آینده ات در میان است و جای بازیگوشی و امروز و فردا کردن برای درس خواندن نیست.
و نهایت، من از تو موفقیت می‌خواهم. همین..


وی اولین بیت عمرش را سرود!!!

《رفتی و بی تو فلک در تب و تاب افتادست
که همین گوشه کسی بی تو ز جان افتادست》

۰۸ دی ۹۸ ، ۲۳:۳۶ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
فاطمه دهقانی

منکه هر آنچه داشتم، اولِ ره گذاشتم..

عرضم به حضور انورتان که بدنم نیازِ مبرمی به خواب پیدا کرده است. دیشب حدودا ۷ ساعت خوابیدم و امروز هم ۵ یا ۶ ساعت.
فکر میکنم آخرین باری که به این عارضه (دائم الخوابی) دچار شدم ماه رمضان دو سه سال پیش بود. وسط مهمانی چرت زدن هایم را دیدند و در اتاقشان برایم تشکی انداختند و حتی کولر را هم روشن کردند!
احتمالا یکی از ویتامین های بدنم بالا و پایین رفته و سبب شده است. این مطلب را قبلا در یک کانالِ تلگرامی خواندم.
علی ای حال سعی میکنم این خواب ها و چرت های گاه و بی‌گاه برنامه ریزی ام را مختل نکنند.


نشستم دینی خواندم و تست زدم و حقیقتا چقدر از آدم وقت می‌گیرد. هم گردنم، هم مغزم درد گرفت-_-
باید سعی کنم خلاصه نویسی را یاد بگیرم و زیاد هم به تست اکتفا نکنم و اهمیت ندهم.(وقت و انرژی زیادی می‌گیرد) جایش کتاب را عمیق تر بخوانم.

 

+کتاب صوتیِ "ماه در آب" را خریدم. شب قبل از خواب به گوشِ جان می‌سپارمش و کانهو لالاییِ مادری برای فرزندِ خسته  و بی رمقش، به خواب می‌روم.

۰۳ دی ۹۸ ، ۲۳:۰۲ ۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
فاطمه دهقانی