پس از مدت ها خودم را قانع کردم تا بنویسم. حرف زیاد است و کلمات محدود و دلی که تاب گفتن ندارد. درگیر ماجرا های جدیدی شدم که فقط با لطف خدا می توانم جان سالم به در ببرم! تا اینجا را که گفتم، یک التماس دعایی هم بگویم و بروم سراغ حرف های دیگر..

الحمدالله در جامعه الزهرا پذیرفته شدم و کد طلبگی را از آن خود کردم! پس از آن هم سفارش کتاب هایی که در پست سفارشی زده بود سه روزه در دستم است و حال در چهارمین روز، پیگیر امور مالی شدم تا به دادم برسد! از شروع کلاس ها گذشته و دانشجو/طلبه ی بدون کتاب، مانند سرباز بدونِ اسلحه است. به همان میزان ناموسی و حیاتی! از دردسر کلاس های آنلاین و آدوب کانکت و فلش پلیر و فایرفاکس که دیگر نگویم. کلاس های اول که بخاطر نقص فنی برگزار نشد و حالا هم سامانه یاری نمی کند! خدا نیامرزد کسی را که هوس خوردن خفاش کرد تا ما اینچنین در فراق و حسرت قم و حرمِ امن و خوابگاه و کلاس حضوری بسوزیم و دم برنیاوریم..

علی ای حال هنور هم نفسی دارم و جانی که قدمی بردارم و ذهن سالمی تا غر بتراشم بر سر دلم و حالی نامعلوم و در هم تنیده.. 

اگر هم خواستید کمی بیشتر و زودتر از حوالات حقیر با خبر شوید، ندایی بدهید تا آدرسِ کانالِ کوچک و به درد نخورِ درویشانه ام را با جغد های هاگوارتز برایتان بفرستم. 

باقی بقایتان