فرصتِ -طولانی به دلیل احتضارِ اینترنتِ مخابرات- آپلود کردن صفحاتِ خلاصه نویسی و تمارینِ حل شده ی صرف را منتغم شمردم و سری در این چاهِ دوست داشتنی برآوردم. مارا از نوشتن گریزی نیست چرا که بدان محتاجیم! 

هنوز نمی توانم خودم را طلبه بدانم. با معنای پشت کلمه فرسخ ها فاصله دارم. طلبگی تا الان برایم برکت داشته. شکر می کنم و توکل که جز این دو کاری از منِ بنده ساخته نیست. به قول جناب عطار (از کانال جناب دژاوو کش رفتم) عجب نیست به بلا مبتلا شود و صبر کند. عجب آن است که راضی باشد. هرچند الحمدالله بلایی هم نیست اما دیدم این نکته حیف است جا بماند. خدا هم قربانش شوم کلیک کرده روی ما تا از همان امتحان سخت هایش بگیرد. چه می شود کرد جز سر سپردن به امر محبوب؟! حسِ علیارِ توی زمین گرم را دارم! همانقدر مستاصل..

رفیقِ عراقیِ ما در این میان، پیاده کربلایی رفت و برگشت. نمی توانم به اندازه ی کربلا رفته هایش غصه بخورم و گله کنم از سوز دل بگویم. چه بسا داغِ امثال من سنگین تر هم باشد. مایی که حتی چشممان به زوار پیاده هم نیفتاده، چه رسد حرم.. 

مثل همیشه حرف ها زیاد است اما به محض رسیدن انگشت هایم به کیبورد، مغزم خالی می شود!

زیاده عرضی نیست.. دعایتان را از حقیر دریغ نکنید.