سرکلاس نشسته بودم و خسته از بحث بچه ها و معلم درباره شوهر و سن ازدواج (زیاد وارد این موضوعات نمی‌شوم) با دستی زیر چانه 2048 بازی میکردم ! آنقدر محو بازی شده بودم که نفهمیدم معلم به من خیره شده است .. با پرسش ”چیکار میکنی دهقانی؟“ ِ معلم با عجله گوشیو پرت کردم توی کیفمو سرمو بالا گرفتم .. البته دیر شده بود .. معلمِ مذکور فهمیده بود ! خودم را به آن راه زدم ُخندیدم و گفتم هیچی .. البته بعدتر گفتم که داشتم بازی میکردم تا فکر های آنچنانی با خودش نکند ! صحنه ی خنده داری بود .. به خیر گذشت ..!