”ع“ یه آدمِ فوق العاده وسواسیه :/‌ یعنی دوتا لیوان داره .. و هیچوقت اگر توی یه لیوان آب خورد دوباره توی اون آب نمیخوره .. اون حتی به اون دوتا لیوان خودشم پایبند نمیمونه و اگر از هردوتا لیواناش آب خورد سراغ لیوانای دیگه میره :| داشتم سفره رو جمع میکردم و چشمم به لیوانش خورد .. از اونجایی که دستام پر بود رو بهش گفتم لیوانشو بیاره که دیدم ”ع“ داره آب میخوره .. اونم با اون یکی لیوانش .. گفتم چرا توی همین لیوانت آب نخوردی (با لحن عصبانی) گفت چون لیوانم دوغی بود (با خنده:/) گفتم جون خودت .. نمیتونستی روشُ آب بزنی دوباره بخوری!؟ (با لحن عصبانی دوباره:|) و گفت یادم رفت (با خنده:|) خلاصه همینجوری که غر میزدم به آشپزخونه رفتم و وسایلا رو گذاشتم و لیوانِ دوغیمو برداشتم تا بشورمش و آب بخورم! -_- ”ع“ پشت سرم به آشپزخونه اومده بود و من داشتم همچنان غر میزدم سرش .. یهو دیدم از پشت سرم صدای آروغ زدن اومد :/ .. خلاصه میخوام بگم پسرا همینن .‌. کل توجهشون به حرفت در یک آروغ میگنجه -_- تهشم خودش حال کرد با آروغش خندیدُ و رفت .. :/

 

 

+خاطره مربوط به تاریخ ۱۳۹۷/۰۶/۰۵ می باشد.

+داداش هنوز همونجور وسواسیه و تعداد لیوان هاش به سه عدد رسیده!