[بی نِشان]

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

مستراح قوت

[این یادداشت طنز است!]


خلاقیت یعنی چه؟ اصلا چطور می‌شود خلاق بود؟ بیایید بازش کنیم. «خلا قیت». "خلأ!" خلأ را که همه می‌شناسیم. البته بستگی دارد خلأ را پیش کی بگویی؛ بالاشهری و باکلاس‌هایش، یا میان‌شهری‌ها و همان جایی که بچه‌هایش هیچ‌وقت باخت نمی‌دهند. کجا؟ آفرین؛ پایین! بگذار ببینیم خلأ چه بود؟ از پایین اگر شروع کنی می‌خندد بهت. می‌گوید "فشار رویت زیاد شده؟ بیا برو همان پارک دو خیابان بالاتر. خلأ دارد از شکنجه‌گاه های ساواک دردناک‌تر، اما کارت را راه می‌اندازد. شرمنده اگر نمی‌گویم بفرمایید خلأ ما. مادر کمی وسواس دارد روی غریبه‌ها. آنطور چپ چپکی نگاه نکن. مگر پایین‌شهری نمی‌تواند تمیز باشد؟ حالا کمی آنورتر از تمیز. توفیری نمی‌کند. شما بچه‌ننر‌های بالاشهری بفرمایید همان توالتتان را بروید." کمی زاویه را کج کنی و راه را مستقیم ادامه بدهی دیگر نیازی به راهنمایی ندارد. تفاوت بالاشهر را عمیقا حس می‌کنی. آنجا اگر بگویی خلأ، برایتان عدم را ترسیم می‌کنند. درست گفتم؟ "فضایی مملو از خالی". این چیزی است که من از خلأ می‌دانم. بالاشهری هم نیستم. اگر بیایی ازم خلأ از بپرسی هر دو احتمال به ذهنم می‌رسد. حتی ممکن است قبل از گفتن پاسخ خنده‌ام بگیرد از آن خلأیی که مستراح است! اما می‌گویند خلا یعنی "فضایی با فشار گازی کمتر از اتمسفر". این را من نمی‌گویم. این را اگر بپرسی بالاشهری‌ها می‌گویند. البته آن تحصیل کرده‌هایشان. مغز خیلی‌هایشان دروازه را خالی کرده و در موقعیت چشم و بینی و گوش سکنی گزیده. در چشم برای دیدن زیبایی‌های اغواگر مادیات، در بینی برای رسیدن بوی پول و طلا و ماشین نو و خانه بزرگتر و شکار جدید (این پسر/آن دختر) به شامهٔ تیز وامانده‌شان و در گوش برای شنیدن تعریف و تمجید و پاچه‌خواری تا عقده‌هایشان را با آن‌ها بگشایند. چرا؟ چون پول دارند‌؛ پولی که مایهٔ -هرچند فرعی- حیات است. فکر کن؛ مایه‌دار ها مایهٔ حیات دارند. اصلا به همین مناسبت این‌چنین نام‌گذاری شده‌اند. ما چه داریم؟ احسنت؛ توکل به خدا! به علاوهٔ همان صفا و صمیمیت خانه و سادگی دل که هیچ‌کدامشان ندارند! برگردیم سر مطلبمان. اگر ازشان بپرسی یا نمی‌دانند یا تازه به دوران رسیده‌هایشان باز هم از تصور خلأیی که مستراح است می‌خندند. اگر خدا آن معدود تحصیل‌کرده‌هایشان را سر راهت بگذارد کارت راه می‌افتد وگرنه فقط اکسیژنشان را حرام می‌کنی و خدا را چه دیدی؟ شاید الکی الکی پول اکسیژن بالاشهر را هم پیاده شدی! این‌ها فقط از پول باد کرده‌اند، وگرنه خیلی‌هایشان بارشان نیست. چی بارشان نیست؟ همانی که آدم‌های توی کلهٔ‌مان یک صدا با هم فریاد می‌زنند و من اسائهٔ ادب نمی‌کنم و در این یادداشت نمی‌آورم. سر خلأ بودیم. البته سر بحثش هستیم، نه سر خودش. فکر می‌کنم خلأ را به اندازهٔ کافی شکافتم. برویم سر "قیت". قیت را به گوگل می‌سپارم نه به تفاوت فرهنگی جهت‌های مختلف شهر. به اظهار لغت‌نامهٔ دهخدا قیت همان "قوت" است. همانی که می‌ریزی توی آن خندق بلا که بسیاری از جنگ‌های بشر بر سر آن بود و انسان‌های خوش‌خیال و بیخیال و پولدار هم حرفشان از سر آن می‌آید. 

تا اینجا اجزای خلاقیت را معنا کردیم. حالا سوالم چه بود؟ "خلاقیت چیست؟" اینجا می‌توان با توجه به بحث، دو برداشت کلی داشت. یکی "مستراح قوت" که فکر می‌کنم عنوان با مسمایی‌ست. خلاقیت یعنی جایی که تو تمام قوّت و نیرو و قوام بدن و ذهنت را خالی می‌کنی؛ به تمام معنا و با نهایت فشار و توان. اصلا فکر می‌کنید چرا وقتی می‌رویم مستراح -یا به عبارتی همان خلأ- انقدر ذهنمان فعال و خلاق می‌شود و از اشکال بلاشکل کاشی و سرامیک، اشباح صورت‌ و پیکر پیدا می‌کنیم و یادمان می‌آید دو هفتهٔ پیش خودکارمان را کجا گذاشتیم که دیگر پیدایش نکردیم و اگر روش برنامه ریزی را از دو چهار یک به سه یک پنج تغییر بدهیم چقدر بازدهی بالاتری دارد و یک سال و هفت ماه پیش که در خیابان دعوایمان شد کاش جای اینکه گفتیم "خاک بر سر نفهمت"، با لبخندی حرص درآر می‌گفتیم "اثبات شیء نفی ما عدا نمی‌کند". آخ اگر می‌گفتیم تا فلان جایش می‌سوخت که نمی‌تواند در شخصیت و کیاست به پای آدمی چون ما برسد. آخ اگر می‌گفتیم.. . 

از این به بعد هر زمان یاد خلاقیت افتادید و یا سوالی پیرامون ماهیت و چگونگی دستیابی به آن به فکرتان راه یافت، ذهنتان متبادر شود به "مستراح قوت" و آن‌وقت تمام زورتان را به کار بگیرید. این پیوند باید به طوری مستحکم باشد که خلاقیت برایتان دالّ باشد و "مستراح قوت" مدلول. در اینجاست که جواب سوال دوم هم در ذیل توضیحات برداشت اول روشن می‌شود. چگونه می‌توان به خلاقیت دست یافت؟ با به کار بستن تمام توان و قوّت در جهت نیل به هدف که بهره‌مندی هرچه بیش‌تر از خلاقیت است.

برداشت دوم دو تفسیر دارد. "عدم قوت" و "فضای خالی از هوایی که به نوعی به قوت مرتبط است.". اصلا در فضای خالی از هوا چطور می‌توان قوت تهیه کرد یا قوت داشت؟ این معنا را رد می‌کنم. "عدم قوت" هم که خودش بی امان فریاد می‌زند بیا و مرا تکذیب کن. برداشت اول به هرصورت ارجح است بر برداشت دوم و اگر شما دریافتی معنادار از برداشت دوم داشتید، زیر همین فرسته برایم بنویسید تا از گمراهی درتان بی‌آورم.

۱۱ آبان ۰۰ ، ۰۲:۱۴ ۱۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
ام هادی

خارجی - پیاده‌رو - شب

روبروی پاساژ در آن‌سوی خیابان تیر برق بلند خاموشی دیده می‌شود. دور بتنی‌اش هم کاربرد صندلی را دارد و هم پایهٔ تیر برق است. 

یک پیرمرد پشت به دختر روی بتن نشسته و با تلفن صحبت می‌کند که پس از آمدن دختر بلند می‌شود. مردی میانسال در آستانهٔ در مغازهٔ گوشهٔ پیاده‌رو ایستاده و با نگاهی به دختر فندک را زیر سیگارش می‌گیرید. دختر نگاه لزجش را احساس می‌کند و در خودش جمع می‌شود.

دختر سرش پایین می‌اندازد. چادرش را روی پایش مرتب می‌کند و چشم‌هایش را به جلوی کفش چرمش می‌دوزد. انگشتانش را در هم می‌آویزد و بازشان می‌کند. با دو دستش دوباره چادرش را روی سرش تنظیم می‌کند و در صفحه‌ٔ سیاه گوشی، گردی جلوی روسری‌اش را چک می‌کند. باز انگشتانش در هم گره می‌خورند.

زوج جوانی به پایهٔ بتنی نزدیک می‌شوند. زن جلو است و مرد عقب‌تر کالسکهٔ کودک را هل می‌دهد. دختر با پاشنهٔ کفشش روی زمین ضرب می‌گیرد و به صدای قربان صدقه رفتن‌های آن زوج برای فرزندشان گوش می‌دهد. زن صدایش را نازک می‌کند و با لحنی کودکانه با فرزندش حرف می‌زند و مرد روی دسته‌ی کالسکه ضرب می‌گیرد تا توجه کودک را جلب کند. حرکت پای دختر شدت می‌گیرد.

مرد سیگاری مغازهٔ کناری همچنان دختر را زیر نظر دارد و پیرمرد گوشی به دست هم دور شده. دختر لحظه‌ای بند کیف سبزش را در مشتش می‌فشارد و به زن و مرد -که در سمت چپش قرار دارند- نگاه می‌کند. بعد بند کیف را همانطور مچاله شده روی دوشش می‌اندازد و بلند می‌شود. بی آنکه چادرش را بتکاند یا نگاهی به پشت سرش بی‌اندازد با گام‌هایی کوتاه و سنگین مسیرِ را ادامه می‌دهد.

۱۰ آبان ۰۰ ، ۰۱:۵۰ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ام هادی