دلم میخواد برای چند ساعت از تمام گروه های درسیم خارج بشم، چشمام رو ببندم و فقط آروم باشم. دلم میخواد یادم بره الان چه امتحانی دارم و فردا چه و معلم چی گفته.
ساعت ۸ شب (!) امتحان جغرافیا بود و منِ خسته از عالم و آدم دیگه نمیکشیدم بخونم. با تهدید های معلم بنا بر نگرفتنِ نمره ی مستمر از روی کتاب پاسخنامه رو پر کردم و با نمره ی ۱۶ فرستادم بره. ۱۶؟ دیگه اصلا برام مهم نیست حتی دیپلمم نگیرم! تقلب؟ فکر نمی‌کردید متقلب باشم؟ اعتراف می‌کنم که هستم. دیگه خوندن این مزخرفات رو برنمی‌تابم.
اگر از اول میگفتن که قراره ۱۲ سال از عمرم رو توی این نظام آموزشی فاسد بگذرونم و هیچ عایدی ای نداشته باشم، محال بود تن به این ظلمِ فاحش بدم!
حقیقتش فکر نمی‌کنم طلب که علمی که پیامبر گفته بود فریضه‌ست، این دروس مزخرفی باشه که هیچ نفعی برای دین و دنیای من نداشته و حتی گاها من رو از اعمال معنوی دور می‌کرد!
بالغ بر صد صفحه از کتاب قاف مونده و ارتداد گوشه ی کتابخونه خاک می‌خوره و ۸۲ روز از اشتراک طاقچه‌م مونده بدون خوندن هیچ کتابی!
اعلام برائت می‌کنم از آدمایی که میگن درس مهم تره و دیپلم فلانه و دانشگاه بیساره! باید آتیش زد اون آموزش پرورشی رو که یا داره کارمند تحویل جامعه میده یا دکتر و دندون پزشک! همه ی همکلاسیای من الان آرزوشونه که معلم بشن. شغل ثابت و درآمد ماهانه و تعطیلی عید و تابستون. نهایت رویاهای دانش آموزای جامعه ی ما اینه! شد یه بار اصول کارآفرینی یاد بدن؟ ریسک پذیری یاد بدن؟ کار گروهی و تلاش برای رسیدن به اهداف؟
کل تصورشون اینه اونی که نتونه درس حفظ کنه و ریاضی حل کنه خنگه! متصور نمی‌شن که شاید اون فرد می‌تونه یه نقاش یا موسیقی دان بزرگ بشه!
دلم می‌خواد فقط چشمام و فراموش کنم معیار برتری آدما دیگه تقوا نیست. تبدیل شده به مدرک و پول..
دلم میخواد جشمام و ببندم و .. فقط ببندم. همین.