سه دقیقه به اذان مغرب مونده بود و مامان سالاد الویه درست میکرد. (یاد اون تبلیغ افتادم که می‌گفت می‌خوام سالاد درست کنممممم!)
طبق عادت همیشگیم که دوتا خیارشور به مامان می‌دادم و یکی خودم می‌خوردم، سومین خیارشور رو از چنگال جدا کردم و همونطور که غر می‌زدم چرا سریال جواد سینمایی نیست تا آخرش رو ببینم، یه گاز به خیارشور زدم و شروع کردم به جویدن.
جویدن همان و فریادِ "هوووی تو مگه روزه نیستی؟!" همان! از شدت خنده نمی‌دونستم باید چکار کنم!! اعتراف می‌کنم در همون لحظاتِ سه دقیقه مونده به اذان، شیطانِ درونم میگفت قورتش بده! از مزه ی خیارشور خوشش اومده بود!
شیطان رو لعنت کردم و خیارشور رو تف! ولی اگه مامانم چند لحظه دیرتر میگفت..!