و بله! برید کنار بذارید برنده بیاد!

متن زیر رو برای یک مسابقه ی اینستاگرامی نوشتم و برای اولین بار، با مغز خودم برنده شدم! تنها دلیل ذوقِ فراوانم هم همینه!

البته شرم داشتم از انتشارش بخاطر همین تا الان تاخیر به وجود اومد در پست شدنش!

همانطور که مستحضرید، جنس مونث علاقه و استعداد وافری در به تصویر کشیدن همسر آینده اش دارد و گاه گاه هم در تخیلاتش کار بیخ پیدا می‌کند. مثلا اینجانب، یک بار در میان خیال، با همسرم تا مرز متارکه پیش رفتیم اما فرزندم مانع آن شد!
علی ای حال بنده هم از این قاعده مستثنی نیستم و بین خستگیِ درس و بی خوابیِ شبانه طلبه ی رویاهایم را در هنگام مطالعه ی درس متصور شده ام!
بله! شاهزاده ی سوار بر اسب سفیدِ من، با عمامه ی مشکی ترکِ موتور نشسته است و سعی می‌کند به موقع خودش را به مدرس برساند!
حاج آقای ما پسرِ ساده ی شهرستانی ای است که از تکنولوژی چندان سر در نمی‌آورد و رنگِ کبودِ چهره، امان صحبت با نامحرم را از او می‌گیرد. لابد در مراسم خواستگاری هم باید خودم شروع کننده ی بحث باشم و ایشان را به بالای منبر بکشانم تا کمی چانه‌شان گرم شود و شرم از سرشان بپرد!
البته آنچه که تا به حال گفتم همه ظاهرِ زندگیِ‌مان بود و باقی، مربوط به روابط بین زوجین است و لطفا نخواهید بازگو کنم که شرمنده‌تان می‌شوم!
در آخر می‌خواهم از همین تریبون استفاده کنم و تقاضا کنم که حاج آقا، لطفا تا حاج خانم‌ِتان را در هوا نزده اند و بی همسر نشده اید، خودتان را به ما برسانید؛ منتظرتان هستم!
گردِ روی عمامه‌تان، همسفرت!