می گفت هرجا خلا دیدی، ورود کن، دغدغه پیدا کن، مطالبه کن. من هم بر دیده ی منت نهادم و گفتم چشم. مدتی هست دغدغه ی روابط از دست رفته ی دختر و پسر، خصوصا در قشر مذهبی را دارم و امید دارم با توکل به خدا و توسل به ائمه اطهار (ع) در این عرصه مفید باشم و بتوانم کار های بزرگی انجام دهم. فرصتِ فارغ التحصیلی از مدرسه را برای این امر غنیمت شمردم. (راستی امروز خبر رسید انگار قبول شده ام و ریاضی را نیفتاده ام.. الحمدالله..) مهلایی که در پست قبل از او نام بردم می گفت "بنشین و کنکور را بخوان تا اگر قبول شدی بگویی با فلان رتبه باز هم جامعه را انتخاب کردم!" فکر کردم که چه کار لغوی! من ماه هاست تصمیمم را گرفته ام. از طرفی کنکور امسال عملا برایم بی معنیست. چرا؟ چون اگر جامعه قبول بشوم، می روم و اگر خدای نکرده قبول نشوم حتما سال بعد هم شانسم را امتحان می کنم چون شرایط جامعه محدودیت سنی دارد و فقط تا یک سال بعد از فارغ التحصیلی طلبه می پذیرد! دلیل دیگر هم اینکه چه تضمینی وجود دارد که بخوانم و کنکور بدهم و رتبه ای بیاورم که بتوانم با آن پز بدهم؟! اصلا چرا پز بدهم؟! شما را با این سوالِ فلسفی و پایانِ اصغر فرهادی طور رها می کنم به سراغ مطلب بعدی می روم.

امروز صبح بعد از مدت ها در بلاگفا پستی منتشر کردم و منتظر حضور دوستان در گفتینو شدم و از آنجایی که در هنگام توزیع شانس در صف کوپن بودم، باز هم از آن مورد های "خدایا توبه" پیام داد! اول کاملا جدی بودم و کمی هم سعی کردم در حل مشکل فنی وبلاگش کمک کنم اما از جایی به بعد پررو شد مسئله شرعی طرح کرد تا پاسخ بدهم. سایت گفتینو و حتی حاج آقا احمدی را معرفی کردم اما برادر گیر داده بود من جوابش را بدهم و وقتی دیدم دارد حد را می گذراند مشتی بر دهانش کوبیدم و نعره برآوردم که "شات آپ ملعون! بساطت را جای دیگری پهن کن". مردک فکر کرد می تواند با جمله ی "من فکر کردم شما مومن هستید و درکم می کنید." از راه به درم کند اما پورخندی به عمقِ برو بابا حاجی زدم و گفتم "چون مومن هستم حدم رو می دونم!". شدیدا متحیر و متحول شد و آبجی آبجی گویان صحنه را ترک کرد!


تاثیر نوشتنِ مستمر زا شدیدا در خودم حس می کنم!