مدتی هست که به فضای مثلا نخبگانیِ توییتر برگشته ام. حقیقتا محیط تهوع آوری دارد و من هم آنچنان فعال نیستم. یک سری توییت های انتقادی نسبت به محیط خود توییتر را منتشر کردم و دختری گفت چرا انقدر تند و معترض؟! وقتی توییت هایی غیر از این ها با موضوعات احلاقی و سیاسی و .. انتشار دادی حمایتت می کنم! پاسخ دادم من نه استاد اخلاقم و نه سیاست دان! ترجیح می دهم درباره ی چیز هایی که نمی دانم نظری ندهم. انگار این قانون بین توییتری ها دیکته شده که درباره ی هرچیزی نظر بده تا عالم انگاشته شوی! تایم لاینِ حزب اللهیِ توییتر تجمع یک عده جوانِ حرافِ شعاری است که حتی حسابشان با خودشان هم مشخص نیست! اگر بی انصافی نکنم آن میان معدودی آدم حسابی هم به سختی پیدا می شود! حال خدا نیاورد روزی را که این میان گذرتان به روحانیونِ توییتری و نظرات مریخیشان بیفتد که جامه دران و مشعل و بنزین به دست به سمت حوزه ای که درآن تحصیل کرده روانه می شوید. البته شاید هم نتوانید آنجا را به آتش و خون بکشید و قبل ترش به جرم اخلال در امنیت جامعه و تشویش اذهان عمومی، به گونی پارتی دعوتتان کنند و تبعید شوید جایی که عرب نی انداخت!

ساعت 9 صبحِ فردا پا به دنیای 18 سالگی می گذارم! چند سالیست که روز های تولدم به حقیرانه ترین و کم خرج ترین حالت ممکن (برای خودم و دیگران) می گذرد و حتی پارسال در روز تولدم تنها بودم! توقعی هم ندارم.. خدا را شکر می کنم که هنوز زنده هستم و فرصت جبران و سازش دارم..