السلام علیکم

الله بالخیر. اشلونکم؟ آنی اتعلم عراقیه، پیداست نه؟!

برای ارتباط راحت تر با دوست عراقی ام، آموزش عراقی را شروع کردم. با کتابِ لغه الحسین علیه السلام و تدریسِ استاد اسعدی. به دلیل دیر رسیدن کتابم و عقب افتادن، دیشب درس یک را خواندم و امروز درس دوم را. طبیعی ست که تمریناتِ کتاب را یکی در میان حل کردم و در تمامِ مدت در حالتِ هَن به سر می بردم! حقیقتش سردرد گرفتم! فکر می کنم باید با ویدئو های یوتیوبی پیش بروم. هیچ چیز از جمله سازی و جایگاه فاعل و مفعول و غیره نمی دانم! البته احتمالا باز هم طبیعی است! اما تمریناتِ کتاب، چیز دیگری می گوید. در هر صورت، نباید جا بزنم و پر تلاش تر از همیشه راهی را که شروع کردم به پایان برسانم. انقدر که تلاش کردم ح و ع را درست و از ته حلق تلفظ کنم، تمام شش هایم به لابه و نفرین افتادند و باز هم نتوانستم!

آمدم قبل از محرم کمی از سوتی های مصاحبه بگویم. شاید دلمان شاد شود! در مصاحبه از هر نفر می خواهند که قرآن قرائت کند. ظاهرا قصدشان شنیذن تلاوت توست اما باطنا معیار هایی مثل احترامِ تو به قرآن، رعایت کردن یا نکردنِ لمس آیات و غیره را در نظر دارند و به قولِ مهلا خوب بودن یا بد بودن تلاوت برایشان موثر نیست وگرنه کسی که قرائتش صفر بود قبول نمی شد! هر شب هم برنامه ی آموزش قرائت دارند و باز هم به قول مهلا، آنها مجتهد نمی گیرند که! ما می رویم که یاد بگیریم.

قران را برداشتم و قرائت کردم. گفتند سوره ی چیست؟ با مکث و تردید گفتم "کَهْفْ؟" خنده‌شان گرفت! اصلاح کردند "کَهَف" پرسیدند می‌دانی درباره ی چیست؟! باز با تردید گفتم "اونایی که به کعبه حمله کردن؟! اون پرنده ها و .. فیل ها.." از استرس گلویم خشک شده بود! گفتند اصحاب کهف را نمی‌شناسی؟ آنهایی که در غار خوابیدند. فیلمش را ندیدی؟ گفتم "مردان آنجلس! مگه اسمشون همین نبود؟! من فکر می‌کردم اسمشون اینه!" و با خنده و تاسفی پنهان ادامه دادند که نه، اصحاب کهف بودند!

در جایی از بحث، به خواب رسیدند و گفتند تاحالا نماز صبحت قضا شده؟ جواب دادم که بله و از این بابت خیلی ناراحتم و همیشه سعی می‌کنم بیدار شوم اما گاهی خوابم سنگین می‌شود. با زرنگیِ تمام پرسیدند که میدانی شب ها باید خودت بیدار شوی؟ گفتم بله بله، حتما. خیلی راحت و خوب بیدار می‌شوم! گفتند تو که اظهار داشتی خوابت سنگین است. پس چه شد ای ملعون؟! زیر حرفت می‌زنی؟! با خنده و خیطیِ تمام گفتم فقط زمانی که دیر می‌خوابم خواب می‌مانم! (در پرانتز بگویم با سوال و جواب های ساده سعی می‌کنند به آمادگی ات برای زندگیِ جداگانه و تنها پی ببرند و اگر آماده نباشی، ردت می‌کنند!) در دل می‌گفتم شانس آوردم در میانِ تمام خاطراتم که از اولِ صبح گفتم، خاطره ی روزی که خواب بودم و خانواده نیم ساعت پشت در بودند و با دوچرخه ی علی به در کوبیدند و شیشه ی در را شکستند و بالای سرم داد و فریاد کردند و من باز هم بیدار نشدم و فکر می‌کردند که مرده ام را تعریف نکردم! 

علی ای حال، توکل به خدا دارم و دعا می‌کنم صلاحم را در قبولی قرار دهد..