فکر می‌کنم چرا از نوشتن فاصله گرفتم؟ منی که شوق نوشتن درونم شعله می‌کشد و از هر نکته ای، داستانی و ماجرایی میسازم. حتی از خواندن هم فاصله گرفتم. روتینم شده خلاصه نوشتن و خواندن و بعد هم با خستگیِ تمام خوابیدن و باز تکرارِ مکررات. 
دنیا هرچقدر هم سخت و مصائب هرچه سنگین و اندوه ها هر اندازه بی رحم، نباید مرا از منشا آرامش درونی ام دور کنند. آرامشم با ردیف کردن کلمات و ساخت جملات و ترکیب های نو حاصل می‌شود.
خواستم عاملِ دیگرِ آرامشم را بگویم رفیقِ عراقی، که نوتیفیکشنِ پیامش روی صفحه افتاد و عبارتِ "جمعة مبارکة" را نشان داد! به همین میزان وقت شناس!
علی ای حال، شوره زارِ سردرگمی، دلخوشی هایم را فرو بلعیده و زمان نیاز است تا به خودم بیایم.. هرآینه سرابی نمایان می‌شود از دور و چه حاصل که سراب، فنا و مرگ است..