سلام عزیز قدیمی
این نامه از آینده به تو میرسد. حالا که سالها از عمر بیبرکتم گذشته و عقل ناقصم کمی جان گرفته، وقتی در گوشهای مینشینم، این افکار مزاحم ناخنشان را به آرامش روحم میکشند و شبهای بیداری را برایم رقم میزنند.
حسرت سالهای ازدسترفته را تاب نیاوردم و قلم در دستم لغزید و به صرافت نوشتن این نامه افتادم. شاید این خطوط درهمریخته چشمانت را کمی بازتر کند و زاویهٔ نگاهت به مسائل را تغییر دهد.
عزیز دل، کاش میتوانستم در همین لحظه تو را سخت در آغوش بفشارم و دست نوازشم را خیرخواهانه بر زلف عطرآگینت بکشم. میدانم چه قدر به این اتفاق سادهٔ حال خوب کن محتاجی، اما تنها تویی که میتوانی "تو" را بخندانی! خودت را از خودت دریغ نکن. آدمها مانند کلاف سردرگمی در خود پیچیدهاند و پی راهی برای فرار از خویش میگردند. مبادا دل بدهی به پریشانیهایشان و شوریدگیشان به تو هم سرایت کند. دست بینداز به تنها کشتی نجات و ضامن سعادتت؛ «فِرُّوا إِلَى اللَّه».
آرزو داشتم این جملات را درحالی که در مردمک تیرهٔ چشمت زل زدهام و نوازشت میکنم، برایت زمزمه کنم، اما جبر روزگار ما را رسانده به جایی که مجبورم نصایحم را مکتوب به دستت برسانم. نصایح خودت به خودت را..
زندگی را ساده بگیر؛ روزگار گاهی دشوار و بیرحم میشود، اما نگذار مشتت را بخواباند و پشتت را به خاک بکوباند. به قول نادر ابراهیمی:«در یکنواختی و سکون، هیچچیز وجود ندارد. چه رسد به خوشبختی که ناگزیر، از پویش دائمی سرچشمه میگیرد!». تو برگبرندهای داری که اگر به آن متکی شوی، زندگی و تمام متعلاقتش نمیتوانند خم به ابرویت بیاورند. برگبرندهای به نام "الله". از او غافل مشو تا بیراهه را راه نبینی و ارزش اعمالت را با کفهٔ ترازویی اشتباه، نسنجی.
عزیز من، برگبرنده ات را گم نکن تا در پرتو آن به گمشدگی آدمها دچار نشوی و بیخود را خود نبینی. ذات آدمی فراموشیست. میگویند ریشه ی انسان نسیان است و نسیان هم یعنی فراموشی. تو بیا و این کلیشهٔ دردناک را در هم بکوب و بگو که میشود خلاف جریان دریای ذات، شنا کرد..
خود را عزیز بدار؛ عزیز داشتن خود در سایهٔ تلاش شرافتمندانهٔ حفظ یاد خدا حاصل میشود. کسی که خود را عزیز بدارد، سرگشتگی در شورهزار اوهام و خیالی که ناشی از فراموشی خداست را برای خود نمیپسندد؛ زیرا خود خدا فرموده که اگر فراموشم کنی، فراموش میشوی.
امید دارم این خطوط در هم ریخته را ارزش نهی و به سادگی از کنارشان عبور نکنی. یقین بدار که همیشه عزیز من باقی خواهی ماند.
از من، به عزیز ترینم.
بیش از محتوا، روی متن و عبارات کار کردم. یکی از تمارین کلاس جناب انبارداران است.
سلام
جالب بود
این نوع نگارش یعنی نوشتن از من الان به من ده سال بعد مثلا را جاهای دیگری هم دیده و خوانده ام یکی از آنها از یک نویسنده زن خارجی بود که اسمش در خاطرم نمانده است اما خواندن تجاربشان برایم جالب بود.
موفق باشید.