غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی
بامن به جمع مردم تنها خوش آمدی


بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی


راه نجاتم از شب گیسوی دوست نیست
ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی...


پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی


با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی


ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی

[فاضل نظری]

 

+همیشه حسرت می خورم که چرا بلد نیستم شعر بگم و از اون طریق حس و حالم رو بیان. کنم. خیلی دوست دارم بتونم شاعر بشم مطمئنم یه روزی میشم:)