خیلی دلم میخواست پست بذارم اما نمیدونستم درباره ی چی بنویسم. موضوع زیاد بود اما نمیدونستم چجوری باید دربارشون بنویسم. توی همین مدت از هر طرف خبر کربلا رفتن به گوشم میرسه. حلالیت گرفتن ها.. خب من تا به حال کربلا نرفتم. حتی به کربلا رفتن فکر هم نکردم. نمیدونم چرا اما ته ته تصورم مشهد رفتنه.. تا حالا خودم رو توی کربلا ندیدم. مثل خیلی های دیگه دلم میخواد برم زیارت اما انگار یه حسی ته دلم هست که میدونه زیارت کربلا قسمتم نمیشه، یا اینکه میگه تو فعلا برای کربلا رفتن آماده نیستی.. باید وقتش برسه.. تنها امیدم این بود که بتونم برم مشهد. خدا میدونه چقدر دلم هوای حرم امام رضا علیه السلام رو کرده اما قسمتم نبود.. همش به خودم میگفتم ببین هیچکس تورو نمیخواد.. دیگه باید چه اتفاقی بیفته که به خودت بیای؟ که تلاش کنی برای آدم شدنت..

توی برهه ی سختی از زندگیمم. درگیرم با خودم و احساسات متناقض درونم و آینده ی نامعلومم.. شدیدا نیاز به یه منبع آرامش و پناهگاه امن دارم که بهش پناه ببرم. از سردگمی هام، از این دنیا فرار کنم به سمتش. و فرّوا الی الحسین...

نمیدونم امام حسین علیه السلام هم من رو میخواد یا نه اما من میخوام فرار کنم به سمتش. میدونم که خیلی حق به گردنم داره و من هرکاری هم کنم نمیتونم جبران کنم. میگفت خیلی حسین زحمت مارا کشیده است..

 

 

آقا منو برای خودت نگه دار..  

الان هر جا برم میگن کثیفی رام نمیدن..