لپ تاپ جدید را با بیان افتتاح میکنم. مدتی که نبودم و ننوشتم، دست و دلم به نوشتن نمیرفت. حال بد ناشی از یک نظر بی اهمیت، زندگی را برایم سخت کرده بود. اغراق نیست اگر بگویم بخاطرش بارها گریه کردم و چند وقتی حالم رو به راه نبود. دلیل تمام حالات مذکور، نظر کسیست که با همان ادبیاتی که مشاهده میکنید من را به اخلاق نبوی دعوت کرده تا رفقایم زیاد شوند! خیلی فکر کردم. سعی کردم بگردم و ایراد کارم را پیدا کنم. نهایتا نتیجه گرفتم که تنهایی ابدا بد نیست. انسان اصولا تنهاست. هرچقدر هم که دورش شلوغ باشد، باز در اوج شلوغی، تنهایی را لمس میکند. کیست که بتواند با جرئت بگوید انسان تنها نیست؟ (جز خدایی که همیشه هست.)
در ادامه برای نشان دادن مقاومتم روی موضعم، در اواسط اسفند ۱۴۰۰، برای اولین بار یک سفر تنهایی رفتم. بهترین سفر عمرم شد! علی ای حال نظرات منفی را نادیده میگیرم و با توکل به خدا باز وبلاگنویسی را شروع میکنم.
انقدر که فاصله افتاده فراموش کردهام که باید از چه بنویسم. حتی حرفهای زیادی آماده کرده بودم، اما طبق معمول وقتی چشمانم به صفحۀ کیبورد گره میخورند، تمام آنچه رشتهام پنبه میشود. شاید هم از سر گرسنگی باشد. امشب شام نداریم!
این پست را به منزلۀ یک بازگشت دوباره و تشریفاتی میبینم. حرفهای مهمتر در ادامه گفته خواهند شد.
*لطفا اگر خودتان آماده کردهاید تا در باب حرفهایم نصیحتم کنید، کوتاه بیایید. چون نمیخواستم بحث ادامه دار شود خیلی از جملات و افکارم را سانسور کردم. خلاصه بگویم که دوستان خیلی خوبی دارم و تنها مشکلم در برقراری ارتباط، خجالت است.
سلام
باز گشت عالی مستدام :)