بعد از مدت‌ها ننوشتن، دست و دلم به کتابی‌نوشتن نرفت. خواستم اینو زودتر بگم!


- خانوم از هرچند نفری که رد میشن یه خداش شفاش بده بهت میگن! (خنده D:)
سال پیش این موقعا، هیچوقت فکر نمی‌کردم یک سال بعد روی ویلچری نشسته باشم که همسرم داره هلش میده تا همسر هفت ماهه باردارش (که اینجانب باشم!) از مسیر طولانی پیاده‌روی خسته نشه. زندگی خیلی غیرقابل پیش‌بینی و جالبه!
من همون دختری بودم که توی خونه‌ی پدر مادرش چیزی کم نداشت. هرچند از همون وقتا این شعارهای "زندگی ساده" از دهانم به گوش جهانیان می‌رسید، اما فکر نمی‌کردم به این راحتی عملی بشه. هرچند از ابتدای زندگانی انسان قانعی بودم و مادرم از جهت تربیت چنین دختری هرروز به خودش می‌باله (آره جون خودم!)، ولی بازم در موقعیت عمل همه چیز متفاوت میشه.
معمولا در جایگاه عمل، افراد ممکنه مخالف ادعاها و شعارهای همیشگیشون رفتار کنن؛ و اگه ماجرا به این شکل پیش بره کسی تعجب نمی‌کنه، چون عادیه و خیلی ممکنه پیش بیاد. اما برای من اتفاق عجیب‌‌تری افتاد. وقایع متفاوت‌تر از چیزی که فکر می‌کردم پیش رفت. به شکلی که خودمم هنوز متعجبم که چی شد و چطور شد. ماجرا برای من خیلی عجیب‌تر بود. من نه تنها طبع شعارهام، بلکه خیلی بیشتر از شعارهام عمل کردم. در واقع یک ساده‌زیستی قفل شده و پرومکس رو برای خودم باز کردم و فهمیدم حقیقتا عشق تاثیر دارد!
قسمت قابل توجهی از جهیزیه‌ی من یا از خیری رسیده که اون‌ها رو وقف طلاب کرده بود، یا وسایل دست دوم خانواده‌ی همسرمه! فرش و کتابخونه و پرده و پشتی و بخاری و خیل کثیری از وسایل آشپزخونه از همین راه اومده. نه اینکه هیچ وسیله‌ی نویی بهم نداده باشن، نه. خیلی از وسایل آشپزخونه‌‌ای که مادرشوهرم بهم داد نو بودن، اما خودم هم در گرفتن وسایل دست دوم سخت‌گیری نکردم. دلم نمی‌خواست فشار اقتصادی به خانواده‌ی خودم و همسرم بیارم و وضع مالی همسرم هم از اول برام مشخص بود. (بین خودمون باشه؛ حتی گوشه‌ی فرش یکم پوسیده بود و ریش ریش داشت ازش جدا می‌شد!)
ما وقتی توی شهر غریب و دور از خانواده‌ها رفتیم خونه‌ی خودمون، روی یک فرش کوچیک و توی یکی از اتاق‌های خونه زندگی می‌کردیم. اونم با دو تا قاشق و چنگال و دو تا بشقاب و دو تا قابلمه و وسایل معدودی که از خوابگاه آورده بودم. همیشه هم خدا رو شکر می‌کردم که برای خوابگاهم یه دونه قاشق نخریدم، دو تا خریدم که الان می‌تونیم دو نفری استفاده کنیم! دو هفته بعد، وسایل کم خونه‌مون رسید و تازه اون خونه یکم جون گرفت.
آروم آروم و طی چند ماه بعد با کمک خانواده تلویزیون و پشتی‌های جدید گرفتیم. زندگی رونق گرفت. بعد از چند ماه تونستیم جاکفیشمون رو خودمون و بدون کمک خانواده‌ها بگیریم و از شادی و حس خوبش روی پامون بند نباشیم. (دیگه نگم از پس‌انداز‌های خانوم خونه خریدیمش^^) توی کل ۲۱ سال عمری که گذروندم هیچوقت فکر نمی‌کردم یک روزی برای جاکفشی دست دومی که دوتایی با شوهرم خریدیم، ذوق کنم!
اون اولا حتی جلوی خانواده‌های طلبه‌ی دیگه خجالت می‌کشیدم. زندگیشون رو که می‌دیدم می‌گفتم نکنه من از اینور افتادم؟ نکنه دیگه بیش از حد ساده گرفتم؟ وقتی میدیدم فلانی که خودش و شوهرش جفتشون طلبه هستن، فقط سرویس چوب خونه‌شون رو داره ۱۰ میلیون تومن سفارش میده و من تنها چوب خونه‌م کتابخونه‌ست و قبلا مال پدرشوهرم بوده! فکر می‌کردم توی این بحر تفکر اونا کجان و من کجا! مایی که حتی خونه‌مون مبل نداره. فلان و فلان نداره .. اما کم کم با خودم کنار اومدم. من خوشحالم که به خانواده‌هامون فشار نیاوردم. خوشحالم کاری نکردم که همسرم و خانوادش شرمنده بشن. همسری که تنها داراییش اول زندگی، چند میلیون پول و یه موتور بود! خوشحالم خاطره‌ی بدی از روزای اول زندگیم نساختم و صحنه‌ها، صحنه‌های رضایت و شادی بود. صحنه‌هایی که شوهرم هربار می‌خواست بیاد دیدنم، یه گیره روسری یا گل سر می‌خرید. همینقدر قنج و منج و خواستنی! خوشحالم که ازش یه دسته گل بزرگ و هدیه‌های گرون نخواستم. خوشحالم که اجازه دادم محبتش رو با همین ریزه‌میزه‌های یعنی "من به یادت هستم" و "دوستت دارم" نشون بده.
زندگی ما هنوز ادامه داره. هنوز چهار پنج ردیف کتاب کنار کتابخونه‌ی فعلیمون چیدیم که در انتظار خریده شدن خونه‌شون هستن. هنوز وقتی میرم توی اتاق بچه‌مون قلبم از شادی لبریز میشه که با وجود وضعی که همه ازش خبر داریم، توکل کردیم به خدا، گفتیم خداجون ما بهت اعتماد داریم و بچه‌مون رو سپردیم به خودش که رازق طفل صغیره. تا الان خودش داده، از الان به بعدشم خودش میده. غصه‌ی چیو می‌خوریم؟
از خونه‌‌ای اومدم که ۳ میلیون تومان پول توجیبی ماهیانم بود. هیچوقت تصور نمی‌کردم روزی ۳۰۰ تومن ممکنه خرج سنگینی برای خانواده‌ی دو نفره‌مون باشه، اما پشیمونم؟ خیر! یه نه بزرگ جلوی این سوال گذاشتم و هر لحظه هم بزرگ‌تر میشه.
من اعتماد کردم و دل سپردم به وعده‌ی صادق الله.
ان شاء الله خودش تا ته هوای زندگیمون رو داشته باشه.