صدای گوشی که بلند شد، دکمه‌ی سبز رنگ لرزان را کشیدم. صدایی از آن طرف خط نیامد. عادتش را می‌دانستم. اگر چیزی نمی‌گفت، لابد می‌خواست فقط گوش کنم. گاهی که زنگ می‌زدم و وسط نماز بود، جواب می‌داد و از الله‌اکبر‌هایش می‌فهمیدم نماز می‌خواند. این دفعه اما تا لحظاتی منظورش را نفهمیدم. صدای روضه‌خوان که بلند شد، برای بار هزارم دلم برایش لرزید. می‌خواست هیئت برود و دوست داشتم همراهش بروم، اما خستگی غالب شد و عذاب وجدان از دست دادن هیئت تمام وجودم را گرفت. بی‌حال و رنجور گوشه‌ی حیاط نشسته بودم که زنگ زد. در دم چشم‌هایم پر از اشک شد. اول برای مهربانیش که اجازه نداد هیئت را از دست بدهم و بعد هم برای روضه‌ی گاهی رسا و گاهی نامفهوم روضه‌خوان. اولین هیئت دونفری‌مان را اینطور شرکت کردیم. روضه‌ی حضرت رقیه سلام الله علیها بود ..


دو ماه و خرده‌روز‌هایی را غیر رسمی متاهل بودم و فردا قرار است رسما زندگی مشترک را شروع کنیم.
محتاجِ دعای بسیار  و شدید ..!