ممنونم از جناب تکرار یک تنهایی از دعوتشون:)
تا به حال به این موضوع فکر نکرده بودم که قراره بیست سال بعد کجا باشم. همیشه نهایتا یک سال بعد خودم رو میدیدم و با کمی ارفاق، دوسال!
بیست سال بعد، احتمالا من با مردی مطابق نظرم ازدواج کردم و مادر چهار یا پنج فرزندم! تعجب نکنید، زندگیِ تک فرزندی و دو فرزندی خیلی سخته!
تا اون زمان، تحصیلاتِ حوزوی رو به پایان رسوندم و با مدرک دکتری، یا استاد حوزه و دانشگاه هستم و سخنرانی هایی میکنم و شاید هم به کشور های همسایه، سفر هایی داشته باشم یا خانه داری میکنم و به تربیتِ بهتر فرزندانم میرسم! البته بعید میدونم اون موقع دیگه نیازی به تربیت داشته باشن، بزرگ شدن دیگه!
بیست سال بعد، شاید من ساکن شهری غیر از زادگاهم باشم. احتمالا یکی از شهر های زیارتی و احتمالا تر قم! ما ساکن یک خونه ی ویلاییِ با صفا هستیم! زندگی ساده و کم تجملات، اما لذت بخش و سرشار از آرامش دارم.
در تصوراتِ من، بیست سال بعد ظهور محقق شده و زندگی تفاوت مشهودی با الان داره، اما بیان و توصیف اون از عهده ی من خارجه!
احتمالا و امیدوارم، رشد معنوی زیادی کرده باشم و در لحظه ی به لحظه ی زندگیم حضور خدا جریان داشته باشه.
خطاطی و عربی رو دنبال کردم و در اون رشته ها و شاید هم رشته های دیگه متبحر شدم.
قطع به یقین به دلیل حساسیت بالام روی ظاهر و پوستم، جوون تر از سنم به نظر میرسم! ورزش رو جدی گرفتم و احساس نشاط زیادی در زندگیم دارم!
پدر و مادرم همچنان بندر زندگی میکنن و سعی میکنم ماهی دو الی سه بار بهشون سر بزنم. علی هم ازدواج کرده و اگر طبق برنامه ی مامانم پیش رفته باشه، مداح بزرگی شده!
باید اعتراف کنم برنامه ریزی برای بیست سال بعد، وااقعا دشوار و خستهکننده ست. تا اینجا رو که نوشتم مغزم یهو قفل کرد! ببخشید!
حقیقتش کسی رو مستقیم دعوت نمیکنم. میدونم مستقیم دعوت شدن واقعا لذتبخشه اما میترسم اگر اسم کسی رو نبرم ناراحت بشه. پس اگر دوست داشتید شرکت کنید:)
به به تحصیلات حوزوی ^_^
من وقتی یکم فکر کردم دیدم آدم چقدر باید حریص به زنده موندن باشه و فکر مرگ نباشه که تا بییییست سال بعدش رو پیش بینی کنه. حتی تصور زندگی خوبهم بدون مرگ آدمو ناراحت میکنه...