داستان از این قراره که پسر داییم چند ساله خواستگار دختر خالمه (دختر خالم همسن منه) و دختر خالمم اونو نمیخواد.
یه پسر دیگه رو دوست داشت و رابطشون هم جدی شد اما در نهایت خالم مخالفت کرد و بهم خورد.
حالا هم باز پسر داییم برای بار هزارم پا پیش گذاشته و دختر خالمم نمیخوادش:/ و مامانم داره خالمو تحریک میکنه که بگو اگه با این ازدواج نکنی نمیذارم با کس دیگه ای ازدواج نکنی و علاقه به وجود میاد.
و فکر کن بخاطر مصلحت های خانوادگی مجبور باشی ازدواج کنی:/
من درسته این همه شکایت میکنم (بخاطر شما و نظرات پست قبل دیگه اینکارو نمیکنم باشه-_- من متحول شدم) اما خدا رو هزار بار شکر میکنم که جای دختر خالم نیستم و انقدر توی منگنه قرار بگیرم:/ (حقیقتش تاحالا خواستگار نداشتم:|)
و حالا فیلم هندی تر اونجایی که پسر اون یکی داییمم اینو میخواد و همین چند روز پیش خواستگاری اومده بود😐😂 آخه یه دختر چقدررر میتونه محبوب باااشههه
و البته پسر اون یکی داییم:/
کل خاندانو بهم ریخته این دختر-_-
همیشه از بچگیم به محبوبیتش حسودیم میشد اما الان خداروشکر میکنم حقیقتا:/
دیروزم باز عقد یکی دیگه از همکلاسیام بود و چند روز پیشم نامزدی اون یکی دختر خالم:| من داره چم میشه:(
😂😂😂😐😐
حالا خودتو چشم نزن همین فردا دوتا خواستگار واست میاد😂