کلافه از معطلی، به دختری خیره شدم که اسپری را با تمام قوا و وسواس گونه روی صندلی می‌پاچید! انگار کنید قطره قطره ی اسپری‌اش مغزِ مرا پاک می‌کرد و چشمانم را می‌شست که نگاهم به صندلی ام عوض شد و خاک های زیرِ صندلیِ جلو در مردمک هایم فرو رفت!

دسته ی صندلی را با الکل نشانه گرفتم و تقلا کردم تصور کنم دانش آموزِ تجربی که نامش روی دسته حک شده، تمیز و سالم است، یا ناقل بیماری!

درگیریِ فکری ام به اینجا ختم نشد. به دنبال کسی بودم که از چشمانش (که تنها جزء پنهان نشده زیر ماسک بود) تشخیص دهم با سوالم آتیشی نمی‌شود.

مراقبی از روبرو می‌آمد و حاضری می‌گرفت. باید می‌پرسیدم یا نه؟ دانستنش که اشتباه نبود، اما پرسیدنش چطور؟ به صندلیِ مجاور که رسید هیاهویِ آدم های توی مغزم اوج گرفت.

تصمیم گرفتم خیال کنم برخورد تندی نمی‌کند. صدایش زدم و طوری که گویی شئ کثیفی را لمس می‌کنم، انگشتانم را روی دسته ی صندلی گذاشتم و گفتم "این صندلی ها ضدعفونی می‌شه؟". 

خانمِ مراقب هم با هیجان پاسخ داد "آررره. پمپ دارن بندگانِ خدا. هربار که می‌ریم ضدعفونی میکنن." و بعد با خنده ادامه داد "تو که حساس تری، انگار خیلی می‌ترسی!".

راستش را بخواهید آرامشِ صدا و خنده اش تشویش های اسپریِ ضد عفونی آورده را شست و باقی زیر پایه ی صندلی ام مدفون کرد.


خانمِ مسئولِ حوزه ی امتحان، هربار که برای چک کردن گوشی و هندزفری نیاوردن از من می‌خواهد گوش هایم را از زیر مقنعه خارج کنم تا بررسی کند، وقتی تقلایم را با آن مقنعه ی تنگ(تر از بقیه) می‌بیند، بلند و رو به همه می‌گوید "انقدر کیپ کرده که نمیشه دید!" و من بی توجه رد می‌شوم و او هربار تکرار می‌کند و من هم..!
تکرار مکررات آزار دهنده است!