بهانه ی نوشتن این پست یک ویدئوی اینستاگرامی بود که لکنت زبان را به تمسخر گرفته بود.
نمی دانم دقیقا از کِی؟ فقط می دانم از همان ابتدا اینگونه نبودم! چندسالی هست که با بدقلقی های زبانم سر می کنم. تا به حال درباره اش به هیچکس نگفتم. اعتماد به نفسم را پایین تر از چیزی که هست می آورد.. شاید اگر با من صحبت کنید متوجه چیزی نشوید. در صحبت های عادی خیلی کمتر (اما باز هم آزار دهنده) و در زمان هیجان و بالا رفتن آدرنالین خیلی بیشتر! نمی دانم اصلا می توان اسمش را لکنت گذاشت یا نه!
خب چندان دلچسب نیست که در میان صحبت، طرفت آشنا باشد یا کسی که به شدت با او رو دربایستی داری، ناگهان زبانت نتواند کلمه ای را به درستی ادا کند، کلمه را بکشی، هجا را تکرار کنی و به هر زحمتی که شده آن کلمه ی لعنتی را تف کنی بیرون و این اتفاق فقط به همان یک بار محدود نشود.
چیزی که ترسم را بیشتر می کند علاقه ام به صحبت برای دیگران و سخنرانی و چیز هایی از این قبیل است. گاها فکر می کنم ممکن است مانند حاج امیر عباسی در هنگام کار و صحبت لکنتی نداشته باشم و خارح از آن تا می توانم تپق بزنم؟!
اوایل فکر می کردم این یک موضوع عادی است که برای همه پیش می آید و نباید جدی بگیرمش ، اما هرچه گذشت فهمیدم در من شدت دارد! باز هم جدی نگرفتم و حس می کنم وخیم تر شده! باری به هرجهت هیچ چیز، حتی این لکنت مرا از سخن باز نمی دارد حتی اگر مجبور باشم بعد از تپق زدنم، پیش از دیگران به خودم بخندم تا اشتباهم عادی و معمولی جلوه کند!
پیش میاد مخصوصا وقتی تمرکز نداریم و حال وهوامون روبه راه نیست ... باید نرم نرمک با پنبه سرشو برید !
بد نیست یاد خاطره کنیم :
قبلا در حالت معمول خیلی سر وزبون دار بودیم و سعی میکردیم قوت کاری مون رو با برق شمشیر زبونمون از دور نشون بدیم
( خدا ببخشه و بگذره ازمون اونجاهایی که به نیت غیر صحبت کردیم) و خب توجه اهل نظر جلبمون میشد
بعد یه مدت فشار کاری و زندگی ... حال زار و نزار میگذروندیم و قوت قبل رو نداشتیم و دقیقا همین حال واحوال شما برامون پیش اومد
بعد گذشت فاصله ای توی رودربایستی مجری برنامه ای شدیم
توی سه بخش اول کار حدود دو سه تایی تپق زدم ! خب چهره خوبی نبود ... ضمنا، یه بزرگواری که با دید مثبتی در فکر انتصابمون یه جایی هم بود حضور داشت
بعلاوه باقی مسئولین که همشون رو قبلا زیر یه خم کشیده بودیم، خب بالطبع فضا سنگین جلوه میکنه !!!
آخر الامر نه گذاشتیم نه برداشتیم ، رفتم پشت میکروفون گفتم ببخشید دیگه این دوره زمونه با این وضع پیر و جوون نداره همه این حواس پرتی و تشویش رو دارن :)
خلاصه کلام : میگذره ! پس بگذارید و بگذرید ...