ستاره های زرد روی هم تلنبار شده و من نفس راحتی از سینه بر می آورم به سبب پاسخ به تمام نظراتِ باقی مانده! حالا باید بنشینم وبلاگ هارا دانه دانه طبق اولویت های ذهنی ام باز کنم و بخوانم. امشب شاید رمان رایحه ی محراب را هم به جایی برسانم. اصولا عادت بدی دارم. یا در بیکاری مطلقم یا آنقدر کار دارم که نمی دانم باید به کدامشان برسم. به عنوان مثال الان سه کتاب را همزمان پیش می برم که بین خواندنشان گیج می شوم! آشفته  سر می خارانم که حالا کدام را بخوانم؟! پست خانم مهاجر را هم بخوانید.

چند روز پیش بحث ورودی های ذهنی را در کانالم پیش بردم و علت بی حسی و نزول معرفتی این روز هایم را آن دانستم. اینکه روی ورودی های ذهنی ام هیچ حساسیتی ندارم و فیلتر قائل نشده ام. فیلتری از جنس خط قرمز های دینی و مذهبی و شخصیتی. خب وقتی میدانم تماشای فلان فیلم و گوش دادن فلان آواز چیزی به من اضافه نمی کند و چه بسا عقاید و روحیاتم را به تاراج ببرد، چرا از آن دوری نمی کنم؟ هرچه ببینی و بشنوی خط فکری و ساختار ذهنی تو را شکل می دهد، لذا باید در آنها به شدت دقت داشت. شاید نگاهی مارا سالها از مسیر رشدمان عقب بیندازد.. استاد رائفی پور هم سخنرانی ای در این باره داشت که اگر پیدایش کردم آن را پیوستِ پست می کنم.

کار دیگری که انجام دادم، قدم کوچکی در راه خلوت کردن ورودی هایم و گزینش کردنشان بود. سعی کردم کانال های بی استفاده ی تلگرامم را با شعارِ "اگه تاحالا به کارت نیومده، پس از این به بعدم نمیاد" پاک کنم. همچنین چت های چند سال پیش را. کمی تا قسمتی موفق بودم اما  می دانم کافی نیست..

اگر بخواهم از غدیر بگویم برای اولین بار با خانواده ام کار های ریز، اما حال خوب کن و قشنگی انجام دادیم. برای اولین بار هم بعد سالها از مادرِ ساداتِ یکی از دوستان اینترنتی عیدی گرفتم. به غایت شیرین و دل رقیق کن. شدیدا نیاز داشتم کنارم باشد و با بوسه های پر و پیمانم خودش و مادرِ عزیز تر از جانش را آبیاری کنم! مرسوله ای از امام رضای جان و شدیدا اشک درآر. از همان هایی که هروقت عکسش را رد می کردم می گفتم "می شود من هم آن را داشته باشم؟" و خیلی زیبا به دستم رسید.. خیلی زیبا.. کیلیک

زیاده عرضی نیست.. غرض اعلام وجود و حضور بود که رفع شد...!

باقی بقایتان!