مادر جان، من خیلی تلاش میکنم که با لطایفالحیل برادر را به راه راست و مستقیم بیاورم، اما شما همیشه کار را خراب میکنید. میدانم تربیت کار من نیست و در حتی در حیطه اختیارات من هم نمیگنجد، اما شما چه میدانید که برادرم در معرکهٔ جه منجالبی دست و پا میزد و من سر بزنگاه رسیدم.
مادر جان، کاش کمی به من هم حق میدادید. کاش آنقدر که به سلامت جسمانی فرزندتان اهمیت میدهید، به سلامت روحیش هم توجه میکردید. مادر جان، زمانی که من صدا میزنمش برای نماز و شما همان وقت سر از نماز بلند میکنید که "پسرجان، برو و فلان چیز را در آن خندق بلا بریز."، در میان فعل و انفعالات مغز کوچک و نارس برادرم، کفهٔ آن خندق بلا سنگینی میکند بر اهمیت نماز؛ آن هم نماز اول وقت. کاش لااقل بعد از خندق بلا هم گوشه چشمی به نماز کنید و اعمال عبادیِ واجب را برایش نهادیه و مهم کنید، اما دریغا که شما باور ندارید جسم سالم در گرو ذهن و روح سالم است و این نفس خاکی فانی را ارجح میدانید و پسرتان را در ورطهٔ اومانیسمی خودساخته میاندازید.
مادرجان، کاش میتوانستم تمام اینها را به خودتان بگویم.
انشاالله خودش کم کم از شما الگو گیری میکنه
یه روانشناس می گفت مسائل دینی رو بهتره پدرها به بچه یاد بدن چون که مادرها معمولا سختگیرن و نتیجه عکس میده :) نمیدونم