بیمقدمه میروم سر اصل مطلب و به عنوان یک دختر شیعۀ طلبۀ "غیر فمینیست" حرفهایی را میزنم که خاریست در گلویم. تاکیدم روی فمینیست از آن جهت است که خیلیها عادت ندارد چنین مسائلی را از زبان یک دختر مقید و آن هم طلبه بشنوند و دست میگیرند و برچسب میزنند که "های، طلبه هایمان هم فمینیستاند. ببینید حوزه به چه فضاحتی کشیده شده!" اگر چنین مطالباتی که کمترین حق انسانیاند فضاحتاند، پس بگذار حوزه به آن آلوده شود و من هم فمینیست شوم! چه ایرادی دارد اگر من برچسب بخورم اما این فرهنگ و دیدگاه غلط و حالبهمزنی که درباره جنس دختر وجود دارد محو شود؟
درد من از سبک رفتاریست که دین بر آن صحه نگذاشته و بیانش هم نکرده، اما در عرف چنان ریشهدار و عمیق شده که اگر رعایت نکنی و کمی برخلاف موج غالب شنا کنی، مردان خانوادهات انگ بیغیرتی میخورند و مادرت ناتوان در تربیت شمرده میشود و خودت هم بیحیا! البته این را درحالتی حساب کن که فک و فامیل با انصاف و مودبی داشته باشی و نخواهند برایتان سنگ تمام بگذارند!
خیلی دوست دارم بدانم کجای دین گفته شده وقتی دخترت به توان و عقل لازم رسید و از پس خودش برآمد، باز هم سعی کن زندگیاش را کنترل کنی و اجازه ندهی آن مادر مرده نفسی بگیرد تا خدای نکرده نداند زندگی چیست و دائم برایش تعیین و تکلیف و صدایت را کلفت کن و .. . کجای دین خدا منع کرده از تنها ماندن دخترت در خانه، از تنها بیرون رفتن و حتی تنها مسافرت کردن؟ پدر محترم، به شما برنخورد. برادر عزیز، رگ غیرتت باد نکند. خواهرت و مادرت هم انساناند؛ باور کن! اگر فرزندتان (بخوانید دخترتان) را به خوبی تربیت کردید و تربیت خودتان را هم قبول دارید، آنسر دنیا هم بفرستیدش باز هم بهش اعتماد دارید.
من، منی که انسان است، منی که وجود دارد و دم و بازدم میکند، همین منی که احساس میکند این کلمات از رستنگاه موهایش دانه دانه بیرون میآیند و از انحنای پیشانیاش سر میخورند و مانع ابرو را رد میکنند و بر قوس مژگانش سرسره سواری میکنند و درست در مقابلش چشمانش جان میگیرند و روی تاچ گوشی مینشینند، همین من دلش نمیخواهد مقطعی از عمر بیبرکتش را زیر چتر پدر باشد و بعد هم بی معطلی زیر سایهٔ یک پسری که حتی ممکن است درست نشناسدش! دلم میخواهد لااقل یک ماه را برای خودم باشم. اعتماد به نفسم سر به فلک بکشد که "دیدید؟ من میتوانم خودم را جمع و جور کنم!" این من که انقدر پر شور میگویمش، توگویی در هاون زندگی هی کوفتندش و هی کوفتندش که دیگر حتی نای مردگی را هم ندارد، چه رسد به زندگی! ممکن است عدهای به اشتباه برداشت که من خواهان زندگی مجردی و هرنوع گشت و گذار به میل خودم هستم (از همینهایی که چند سالیست مد شده!) که حتی ممکن است درست هم نباشد. باید بگویم که خیر! اینطورها هم که شما فکر میکنید نیست. دوست دارم با خانوادهام باشم و به عنوان یک انسان به رسمیت شناخته شوم. بله، ما از آن خانوادههایش نیستیم!
احکام را که میخواندم به مطالب جالبی برخوردم. خمینی کبیر فتوا داده بود که در سفر حج وجود محرم شرط نیست! سفر حج با آنهمه دنگ و فنگ و حتی شاید دوری راه را فقط گفته بود اگر توانست خودش را جمع کند و از سختی مسیر نترسد، میتواند تنها بیاید. کی گفت اگر راهش دور بود، اگر فلانش بیسار بود و حتی اگر فلانش هم بیسار نبود، الا و بلا یک مرد محرم را خرکش کند دنبال خودش؟
این قصه سر دراز دارد و پاسخهای شرعی که من حتی نخواندمشان بسیار است. اما خواهش میکنم کمی فضا را برای دختران خانوادهتان وسیعتر کنید و اعتمادتان را پیشکش روح لطیفشان کنید. گناه دارند ..!
:"))
انقدر جامعه نا امنه خودم میترسم برم بیرون..
البته وقتی خودمو با همسن هام مقایسه میکنم میفهمم من خیلی درمورد بیرون رفتن مستقل تربیت شدم /=
ولی خداییش نا امنه دیگه...
انقدر دلم میخواد شب تک و تنها برم بیرون...
یا مثلا موقع اذان صبح و اینا...