از صبح هوا ابری بود. از اخبار هواشناسی شنیده بودم ممکنه بارون بگیره اما زیاد توجهی نداشتم و با خودم میگفتم "مثل اخبار قبلیشون!".
هرچقدر ساعت میگذشت هوا تاریک تر و ابر ها سیاه تر و فشرده تر میشدن. سر کلاس جامعه تمام هوش و حواسم به پنجره و هوای بیرون بود که بارون گرفت! بعد استشمام بوی بارون و خوردن هوای خنک به صورتم دیگه نتونستم خویشتن داری کنم و مطلقا چیزی از درس نفهمیدم!
بعد از جامعه رفتیم توی حیاط نشستیم و شروع کردیم به توطئه چینی بر علیه مامان! حتی وقتی خانوم ضیا هم اومد جمعمون کنه بچه ها گفتن خانوم داریم غیبت میکنیم!وقتیم که دوباره برگشت با خنده گفت جرئت دارید برید پیش خودش!
بعد از پایان توطئه چینی، کم کم ابر های فوق سیاه و وحشی اومدن و رعد و برق های نابود کننده و معروفِ بندر خودشون رو نشون دادن! انگاری یهو آسمون پاره شد و بارون با شدت و حجم زیاد روی زمین ریخت! توی مدت کم هرجایی که کمی زمین نا هم سطح بود دریاچه درست شد!
یه واقعیت درباره ی بچه های بندر اینه که کلا در طول عمرشون خیلی کم بارون میبینن، اون هم به دو دلیل:
۱. خیلی کم بارون میاد!
۲. همیشه بارون های طوفانی و کوتاه و مقطعی میاد.(اگرم مقطعی نباشه به شدت طوفانیه)
به خاطر این موارد سعی میکردیم از این بارون که یقین داشتیم عمرش خیلی کوتاهه، نهایت لذت رو ببریم.
توی حیاط چرخیدیم و شعر خوندیم و دست زدیم و کیف کردیم، تا اینکه آسمون عصبانی شد و از خانوم ضیا اینا اصرار و از ما انکار که بسه دیگه برید توی کلاس!
از اونجایی که ما (دهم انسانی خیلی قدیم، یازدهم انسانی قدیم و دوازدهم انسانی الان) حرف زور توی کتمون نمیره، دوباره مجبور شدیم برنامه های خودمون رو اجرا کنیم!
نماینده ی کلاس ما مهرنوشه. اول مثل بچه های حرف گوش کن رفتیم توی کلاس تا با فراغ خاطر، عقل هامون رو روی هم بذاریم و یه جورِ شیرین و دلچسب بپیچونیمشون! کلاس ما دقیقا کنار دفتره و از در های سالنِ کلاس ها دور. (لعنت به جبر جغرافیایی!)
بعد از اینکه اوضاع مساعد شد مهرنوش جلو افتاد و همه ی ما پشت سرش با تمام سرعت میدویدیم! از در پشتی که بیرون رفتیم نفس راحتی کشیدیم، با خنده و ذوق میچرخیدیم و جیغ جیغ میکردیم و توی آب های جمع شده میپریدیم، که یهو نوای "ضیا اومد" همه رو شوکه کرد اما چیزی از لذت ما کم نکرد و فقط هیجان ماجرا رو زیاد کرد! دور مدرسه ما بدو و ضیا بدو!
این پیچوندن ها و "ما بدو ضیا بدو" ها به همون یه بار خلاصه نشد.
امروز بچه های دوازده انسانی، ارشد ها و کنکوری مدرسه، بچه شده بودن!
چه خوش میگذرونید ^_^