[بی نِشان]

آن لحظه هزار بار تقدیم‌ تو باد

به یاد ایام کودکی که پسته از مغازه میخریدم به مامان گفتم یدونه از اون پاکت های کوچیک پسته برام بخره .. وقتی که آورد و بازش کردم همش ده دونه پسته داخلش بود! داشتم آخرین دونه پسته رو میخوردم .. برگشتم که پاکتش رو جمع کنم که دیدم عه یدونه دیگه پسته ته پاکته و چشام قلبی شد!

۲۱ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۲۱ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
أم هادی

کتابفروشی

یکی از کارایی که در آینده "حتما" باید انجام بدم اینه که یه کتابفروشی بزنم. سر این موضوع که خیلی از کتابایی که میخواستم و پیدا نکردم توی کتابفروشیا خیلی ضریه خورم. فکر کن یه کتاب ۸۵۰۰ هزار تومنی رو با پول پست ۱۷ و خوردی میخری‌. اونم کتابی که خودش تکی نیست و در واقع یه مجموعه کتابن و تو هربار بخوای یه کتاب از این مجموعه رو بخری... خیلی زوره خیلی.

۲۰ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۲۶ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
أم هادی

توکل به خدا

خب دوست دارم هرچه زودتر مدرسه ها باز بشه و با تمام توانم درس بخونم و همین سال آخرو تموم کنم و برم دنبال سرنوشتم. ان شاءالله سال بعد این موقع دنبال خریدای خوابگاه باشم...

۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۰۴ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
أم هادی

توفیق اجباری

دوست دارم یه کتاب جدید و جدی و تاثیر گذار بخرم. خب بودجه ی کتاب "علی از زبان علی" رو ندارم. دیشبم که خواستم کتاب صوتی "ماه در آب" رو برای محرم بخرم که... الان بین کتابای "رهنمای طریق" و ادب حضور" مرددم. بیشتر دوست داشتم اول خودسازی کنم و "رهنمای طریق" رو بخرم. اما فعلا بودجه‌م فقط به "ادب حضور" و آمادگی برای مجلس امام حسین میخوره:) شاید بشه گفت اینم توفیق اجباریه!

۱۵ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۳۳ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
أم هادی

یکی بیاد کمکم

اون پایین دوتا لینک برای دنبال کردن وجود داره که دومیش رو خودم توی قالب گذاشتم و حالا بلد نیستم پاکش کنم. چیکار کنم:/

۱۵ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۱۷ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
أم هادی

جایگاه VIP

از زمانی که یادم هست هیچوقت اولین اولویت کسی نبوده ام و این، خیلی ترسناک است .‌.شاید تنها اولویت مادرم بوده ام .. و این در اکثر مقاطع زندگی‌ام اثبات شده است ..احساس شیرینی‌ست اینکه بدانی کسی تو را در اولویت زندگی‌اش قرار داده است .. یعنی برای تو اهمیت و جایگاه ویژه ای قائل است .. میشود گفت همان جای VIP ! از همان هایی که نصیب هرکسی نمیشود .. حال شانس با من یار نبوده است و هیچگاه در دل کسی (جز مادرم) جایگاه VIP نداشتم .. گله ای نیست .. نباید هم باشد .. توقع بیجا مانع آرامش است! 

لپِ کلام اینکه در اولویت بودن هم مانند خیلی چیز های دیگر دو طرفه است .. اگر در دلتان برایمان جایگاه VIP در نظر گرفتید، ما هم فکری به حالتان می‌کنیم ..!

۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۵۳ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
أم هادی

زندگیِ تنهایی

غذا رو گرم کردم و با بقیه وسایل گذاشتم روی اپن .. روی صندلی چرخانِ آشپزخونه نشستم و شروع کردم به خوردن .. همینجور که میخوردم به چپ و راست میچرخیدم و خونه رو از نظر میگذروندم .. و با خودم فکر میکردم تنهایی زندگی کردن عجب لذتی داره ..!

 

 

۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۵۶ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
أم هادی

اوستا کریم و کمک هایش!

از همان عنفوان کودکی (شما بخوانید دبستان) آدمی نبودم که در خانه درس بخوانم یا مشق بنویسم:/ امتحان هارا در نهایت بی حوصلگی میخوانم و درس هایم هم گاهی مینوشتم و گاهی نه(خداراشکر الان مشق نداریم:|) حتی یکبار امتحان ترم را در مدرسه خواندم و پاس کردم:/ و الان دقیقا نمیدانم که چگونه این همه پله ی (مثلا) ترقی را طی کرده ام:/ آن معدل های بالا .. آن نمره های درخشان .. شاید خداوند از من خوشش آمده و خواسته است که یک حالی بهم بدهد و در امتحانات امداد غیبی را به دادم میرساند .. یا شاید هم فرشته ی شانه ی راستم دلش به حالم میسوزد و سر امتحانات و پرسش ها جواب را یواشکی در گوشم می‌گوید! هر چه هست خیلی خوب است! (اوستا کریم! با همین فرمان تا کنکور و دانشگاه مارا یاری کنی و کمی هم در امتحانات زندگی کمک کنی و تقلب برسانی ، خدایی را در حقم تمام میکنی !)

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۳۷ ۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
أم هادی

بازی 2048

سرکلاس نشسته بودم و خسته از بحث بچه ها و معلم درباره شوهر و سن ازدواج (زیاد وارد این موضوعات نمی‌شوم) با دستی زیر چانه 2048 بازی میکردم ! آنقدر محو بازی شده بودم که نفهمیدم معلم به من خیره شده است .. با پرسش ”چیکار میکنی دهقانی؟“ ِ معلم با عجله گوشیو پرت کردم توی کیفمو سرمو بالا گرفتم .. البته دیر شده بود .. معلمِ مذکور فهمیده بود ! خودم را به آن راه زدم ُخندیدم و گفتم هیچی .. البته بعدتر گفتم که داشتم بازی میکردم تا فکر های آنچنانی با خودش نکند ! صحنه ی خنده داری بود .. به خیر گذشت ..!

 

 

۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۴۳ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
أم هادی