[بی نِشان]

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش!

گاهی وقت ها موقعیت هایی در زندگی به وجود میاد که آدمی که توصیفی براشون نداره. اینکه گناه کنی و در قید نباشی سخته. اینکه گناه کنی و عذاب وجدان هم داشته باشی سخت تر، اما میدونید چی از اینا سخت تره؟ اینکه ناخواسته در موقعیت گناه قرار بگیری و اون لحظه هیچکاری از دستت بر نیاد.

تصمیم گرفتم برای اولین بار در این وبلاگم کمی دست از خودسانسوری بردارم و خودم باشم تا شاید وبلاگم به همون گوشه ی امن و آرامش بخش برام تبدیل بشه..

به جرئت میتونم بگم تنها کسی که حامی رشد معنوی من بود و هست مادرمه. شاید این حرف درباره خیلیا صدق کنه که پیرو عقیده خانواده و دوستان و اطرافیان بودن. اما من بین تمام موارد ذکر شده یهو مثل یه آدم مریخی بین آدمای زمینی ظاهر شدم! عقاید و پوشش و همه چیزم باهاشون متفاوت بود. از اول اون روحیه و ظرفیتِ تمایل به خدا رو در خودم احساس میکردم.

درباره ی خانوادم (عمو و خاله و اینا!) مختصر بگم که، واضح ترین واجبات دین رو افراط میشمرن و عقیده ای به احترام به علایق و سلایق دیگران ندارن!

یک موردی که الان آزارم میده اینه که تعداد کثیری از پسر عمو ها به سن تکلیف رسیدن اما هنوز هم هیچ حد و مرزی قائل نیستن. با بزرگ خانواده صحبت کردم و گفت "بزرگ میشن، یاد میگیرن!" و باید بگم که تماما مزخرف میگه. پسر های خودش هم همینطوری بزرگ شدن و یاد نگرفتن!

امروز توی خونه، با پوشش خونه بودم که یهو پسر عمو اومد داخل و با اون صدای کلفت شدش گفت "سلام فاطمه!" و رفت سراغ داداشم! حال اون لحظه ی من وصف شدنی نیست که فقط از تعجب و خشم خشک شده بودم و بخاطر حضور مادرش نمیتونستم چیزی بگم و مامان هم اشاره میکرد که هیس. اما وقتی که رفتن فوران کردم. به مامان و بابام میگفتم این ملاحظات فامیلی شما رو نمیفهم.. اون دنیا هم این ملاحظات فامیلی گناه رو توجیح میکنه؟ و توقع داشتم بابام که فرزند دوم خانواده ست و مثلا بزرگتره بگه من میرم با برادر هام صحبت میکنم و این موضوع رو حل میکنم. دریغ از کمی توجه به مسائل اخروی.. دریغ.. 

نزدیک ایام فاطمیه هم هستیم و دائم روایتی به ذهنم میومد که خانم فاطمه زهرا (س) حتی در برابر مرد نابینا هم حجاب رو رعایت میکردن.. خدا میدونه این اتفاق چقدر قلبم رو به درد آورد...

۱۹ دی ۹۸ ، ۰۰:۳۵ ۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
أم هادی

که همین گوشه کسی بی تو ز جان افتادست!

امروز بعد از کلی اتلاف وقت بی بیهوده کمی وجدانم درد گرفت و درس خواندم. از آخر های ساعت ۵ تا آخر های ۱۰!! اگر آن پنج دقیقه و ده دقیقه های وسط را هم فاکتور بگیریم تقریبا ۵ ساعتی شد. میانگین مطالعه ام ۴-۵ ساعت و در مواردی ۶ ساعت است.
به خودم می‌گویم لطفا همین چند ماه را کمی از راحتی‌ات بگذر. از خواب های اضافی دور شو و دست از سر "زان تشنگان" و "بیوتن" و "به خودآ" و باقی کتاب هایت بردار. همین چند ماه را کمی فیلم نبین و با کتاب های آزمونت رفیق شو! یاد بگیر که کوچک ترین زمانی را از دست ندهی. لطفا برنامه ریزی کن!! همه چیز را ساده نگیر و از نقطه ضعفت (عربی:/) فرار نکن و سعی کن با تمرین بیشتر ضعفت را برطرف کنی. این بار بحث تصمیم بزرگ آینده ات در میان است و جای بازیگوشی و امروز و فردا کردن برای درس خواندن نیست.
و نهایت، من از تو موفقیت می‌خواهم. همین..


وی اولین بیت عمرش را سرود!!!

《رفتی و بی تو فلک در تب و تاب افتادست
که همین گوشه کسی بی تو ز جان افتادست》

۰۸ دی ۹۸ ، ۲۳:۳۶ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
أم هادی

منکه هر آنچه داشتم، اولِ ره گذاشتم..

عرضم به حضور انورتان که بدنم نیازِ مبرمی به خواب پیدا کرده است. دیشب حدودا ۷ ساعت خوابیدم و امروز هم ۵ یا ۶ ساعت.
فکر میکنم آخرین باری که به این عارضه (دائم الخوابی) دچار شدم ماه رمضان دو سه سال پیش بود. وسط مهمانی چرت زدن هایم را دیدند و در اتاقشان برایم تشکی انداختند و حتی کولر را هم روشن کردند!
احتمالا یکی از ویتامین های بدنم بالا و پایین رفته و سبب شده است. این مطلب را قبلا در یک کانالِ تلگرامی خواندم.
علی ای حال سعی میکنم این خواب ها و چرت های گاه و بی‌گاه برنامه ریزی ام را مختل نکنند.


نشستم دینی خواندم و تست زدم و حقیقتا چقدر از آدم وقت می‌گیرد. هم گردنم، هم مغزم درد گرفت-_-
باید سعی کنم خلاصه نویسی را یاد بگیرم و زیاد هم به تست اکتفا نکنم و اهمیت ندهم.(وقت و انرژی زیادی می‌گیرد) جایش کتاب را عمیق تر بخوانم.

 

+کتاب صوتیِ "ماه در آب" را خریدم. شب قبل از خواب به گوشِ جان می‌سپارمش و کانهو لالاییِ مادری برای فرزندِ خسته  و بی رمقش، به خواب می‌روم.

۰۳ دی ۹۸ ، ۲۳:۰۲ ۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
أم هادی

جغرافیای کوچکِ من بازوان توست

اتاقم را عوض کردم.
امید است که این تغییر مختصات جغرافیایی -هرچند کم!- در تغییر احوالاتم هم موثر باشد.
و خدایا، حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ..

 

عکس نویس: زاویه دید کنونی!(هر چند به پای زاویه دیدای ژذابِ شما نمیرسه!)

۲۹ آذر ۹۸ ، ۰۲:۰۰ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
أم هادی

تو آرزوی قنوتِ نماز من شده ای!

تصمیم به ماندن و آینده ای تاریک، یا تلاش و حداقل امیدواری به آینده ای روشن! مسئله این است.
پر واضح است کسی که یازده سالِ تمام سختی های تحصیل را پشت سر گذاشته، برای خوشی های چند ماهه، آینده اش را به باد نمی‌دهد و اگر هم گاها اینجا غری زدم از سر خستگی های لحظه ای بود!
برنامه ریزی ام برای امروز مطالعه ای لاینقطع بود که خب زیاد خوب پیش نرفت و به صورت منقطع مطالعاتی داشتم. در تمام طول مطالعه هم چرت میزدم و خستگی ام ثانیه ای و حتی با خوردن دو استکان چای نبات رفع نشد!
به هر حال به هر زوری که بود درس را به جای قابل قبولی رساندم. 

مطالعه ام این بود و اگر ۲۵ دقیقه را از آن کم کنیم می‌شود ۳ ساعت و ۲۷ دقیقه که برای من رکورد خوبی‌ست!

در این پست هم می‌خواستم خبرِ کم آمدن هایم را یدهم که به دلیل امتحان ترم و مطالعه برای آزمون حوزه است. نتیجه ی تلاش هایم را هم بعد از عید با خوشحالیِ تمام قبولی اعلام میکنم! 

دعا کنید برایم. من هم دعایتان میکنم اگر لایق باشم..

۲۸ آذر ۹۸ ، ۱۶:۵۴ ۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
أم هادی

بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین، درس چیه؟!

اینجا زیر آسمانِ بارانیِ جنوبِ ایران، من یک دانش آموز سال دوازدهم در رشته ی انسانی، درس نخوان ترین ماه های عمرم را میگذرانم:|
نمی‌دانم این همه بی حسی از کجا نشات می‌گیرد. بیخیال ترین شده ام و محض رضای خدا و صرفا برای اینکه عذاب وجدان نگیرم و خودم را راضی کنم به اینکه "من که خواندم!"، چند جمله ای از معنی درس عربی را خواندم و کتاب فلسفه را باز کردم و نگاه کردم این درسی که قرار است امتحان گرفته شود همانی است که من فکر می‌کنم؟! همین! این نهایت درس خواندن من برای فرداست.
امروز را هم با همین شیوه ی درس خواندن و سلام و صلواتی گذراندم!
دقیقا اطلاعی ندارم که چه بلایی بر سرم نازل شده اما هر چه که هست احساس می‌کنم بعد از یازده سال، دیگر توان و رمقی نمانده. انگار در طی این سال ها شیره ی وجودم کشیده شده و قوتی در این جان نیست.
هر چه که هست باید این چند ماه را بگذرانم و اجازه ندهم تلاش ها و سختی های سال ها نابود شود..

 

+تغییر فاز دادم روی این شیوه ی نوشتار!

۱۶ آذر ۹۸ ، ۲۳:۳۶ ۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
أم هادی

بی عشق زیستن را جز نیستی، چه نام است؟

بعد از دوازده سال مامانم رو مدرسه خواستن:| این موفقیت بزرگ رو به خودم و خودش و خودتون تبریک میگم!
حالم از فضای مدرسه، کادر مدرسه(جز خانوم اسلامی)، معلم ها(جز خانوم لطفی و خانوم کاظمی و خانوم شرفی!) به هم میخوره.
توی پست قبلی یادم رفته بود استثنا های معلما رو بگم!
فقط دارم سعی میکنم این ماه های باقی مونده رو تحمل کنم تا بالاخره تموم بشه این سالِ آخر که شده مزخرف ترین ۸ ماهه تموم سال های تحصیلیم.

+چه حس خوبیه که دوستت حامله باشه و تو در آستانه خاله شدن باشی!

+عنوان خیلی نامرتبط و دلی!

۱۲ آذر ۹۸ ، ۱۵:۳۰ ۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
أم هادی

نفوذ تا کجا؟! بیام رئیس جمهور شم؟!

قرار بود امروز هم مثل بقیه روزها، عملیاتِ خطیرِ "امتحان کنسل کنی" داشته باشیم!
زنگ اول با خانم لطفی، دبیر دینی و فلسفه مان، کلاس داشتیم. بچه ها هرکدام سعی کردند با ترفند خودشان نقشی در این عملیات مهم و حساس داشته باشند اما نصرتی نیافتند!
منکه با قد کمی کوتاهم نیمکت سوم نشسته بودم، کمی سرم را کج کردم تا بتوانم صورت مهربان خانم لطفی را ببینم.
همچنان که فکر می‌کردم چه باید بگویم، با دستی زیر چانه، تصمیم گرفتم فالبداهه جمله ای بپرانم.
_خانوم، فکر نمی‌کنید که درسمون یـکم عقبه؟!
خانم لطفی با آن چهره ی دردمند و صدای گرفته، و لبخندی که در تک به تک اعضای صورتش موج مکزیکی می‌زد جواب داد:"وقتی دهقانی اینطور متفکر میگه، من دیگه چی بگم؟!"
[خنده ی حضار!]


+حقیقتا اونقدر خانم لطفی رو دوست دارم که سرفه هاش قلبم رو به درد میاورد، و اون سری که میون دست هاش گرفته بود، و کلاسی که زودتر از همیشه تمومش کرد...

+نفوذ و اعتبار رو حال میکنید؟ در طرفه العینی امتحان لغو میکنم! [استیکر عینک دودی!]

۰۹ آذر ۹۸ ، ۱۹:۱۱ ۸ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
أم هادی

چایی نبات، دوای هر درد!

تاحالا به چایی نبات دقت کردین؟ لعنتی دوای هر دردیه. زده رو دست استامینوفن! برای همه چی جوابه.
راستش دلم‌ میخواد یدونه از این چایی نبات ها توی زندگیم داشته باشم! کسی که توی هر شرایطی بتونی بری کنارش، قشنگ شارژ بشی و به روال عادی زندگیت برگردی. حالا که بهش فکر میکنم حس جذابیه که چایی نبات داشته باشی و چایی نبات کسی باشی!

+وی بعد از خوردن دو استکان چاییِ دارچینی و نبات، بعد از شونصد ساعت سردردش خوب شد!
+ارادت خاصی به چایی نبات دارم!

+استامینِفون یا استامینوفن؟! من همیشه اولیو میگم!

۰۴ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۴ ۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
أم هادی

حس کردم اگه پست نذارم امتیاز این مرحله رو از دست میدم!!!

اینترنت مام وصل شد^^

۰۲ آذر ۹۸ ، ۲۱:۰۴ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
أم هادی